سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 54
کل بازدید : 134399
کل یادداشتها ها : 154
خبر مایه


نگاهها سرد و خشکیده رو به خاک و نه به آسمان بود!دریای پاکی ها خشک شده بود و خارها دیگر گل را به روی خود نشان نمی دادند...!


سیاهی قلب همگان را تیره کرده بود...من مانده بودم و امیدهای یخ زده در دلم...چقدر ترسیده بودم...زندگی برایم واژه ی غریب می نمود...!


می رفتم!بی آنکه بدانم کجا،فقط می رفتم...سرد بود.انگار در آن تاریکی نور ناشناخته مانده بود!وسعت آسمان پیش رویم،تنگی سینه رو به رویم...چه می کردم؟!اگر تو جای من بودی سکوتت را فریاد می کردی یا صدایت را در سینه پنهان؟


ترسیده بودم،حتی جرات فرار هم نداشتم!!!چشمانم را بسته بودم و فقط خدایم را می خواندم،دلسرد و غمگین گوشه ای گم شده بودم!


نه صدایم کردند،نه فریادشان کردم.شاید سالها طول کشید تا اکنون چشمانم را گشوده ام...خدا مرا صدا می کرد...................!






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ